حس خاص [ فصل ۱]
فالو ها بشه ۵۱۰= پارت بعد
حس خاص
فصل ۱ پارت۳
از زبان رافائل:
حس کردم پوزخند زده خواستم دستمو بردارم ک وایساد گفت : رسیدیم با لبخند)
تشکر کردم و پیاده شدم و میخواستم برم و گفت: رافائل چان ..میشه شمارتونو داشته باشم؟
رافائل: امم.. باشه مشکلی نیست و شمارمو بهش دادم بعد بای بای کرد و رفت منم رفتم ت خونه و دستمو صورتمو شستم و بعد لباسامو عوض کردم ب تاپ و ی شلوارک کوتاه پوشیدم اومدم از ت یخچال ی چیزی بردارم ک گوشیم زنگ خورد رفتم و دیدم ی شماره نا شناسه با خودم گفتم شاید مایکی عه جواب دادم
رافائل: مایکی سان چیزی جا گذاش...
ناشناس: مایکی اونجا بوده؟
رافائل: شما ؟
ناشناس: ایزانام
رافائل: عو... شما باید برادر مایکی سان باشید از آشناییمون خوشبختم
ایزانا: نگفتی.. مایکی اونجا چیکارمیکرد؟
رافائل: مهمه؟
ایزانا: ....
رافائل: به هر حال.. شما شماره من رو از کجا ..
ایزانا: از شینچیرو
رافائل : اونوقت شینچیرو از کجا؟
ایزانا: اما بش داده
رافائل: هوففف
ایزانا: به هر حال خوشحال شدم ک با هم آشنا شدیم
رافائل: منم همینطور...فعلا
ایزانا: فعلا
و ایزانا قطع کرد و گفت : ملکه
منم گوشی زو گذاشتم کنار و رفتم ی خوراکی از یخچال آوردم و شروع ب خوردنش کردم و بعد رفتم ت اتاق داشتم دنس کار میکردم ک صدای دعوا از بیرون میومد خواستم از پنجره نگا کنم ک دیدم شتتت اون اون...
ادامه دارد...
لایک و فالوو
حس خاص
فصل ۱ پارت۳
از زبان رافائل:
حس کردم پوزخند زده خواستم دستمو بردارم ک وایساد گفت : رسیدیم با لبخند)
تشکر کردم و پیاده شدم و میخواستم برم و گفت: رافائل چان ..میشه شمارتونو داشته باشم؟
رافائل: امم.. باشه مشکلی نیست و شمارمو بهش دادم بعد بای بای کرد و رفت منم رفتم ت خونه و دستمو صورتمو شستم و بعد لباسامو عوض کردم ب تاپ و ی شلوارک کوتاه پوشیدم اومدم از ت یخچال ی چیزی بردارم ک گوشیم زنگ خورد رفتم و دیدم ی شماره نا شناسه با خودم گفتم شاید مایکی عه جواب دادم
رافائل: مایکی سان چیزی جا گذاش...
ناشناس: مایکی اونجا بوده؟
رافائل: شما ؟
ناشناس: ایزانام
رافائل: عو... شما باید برادر مایکی سان باشید از آشناییمون خوشبختم
ایزانا: نگفتی.. مایکی اونجا چیکارمیکرد؟
رافائل: مهمه؟
ایزانا: ....
رافائل: به هر حال.. شما شماره من رو از کجا ..
ایزانا: از شینچیرو
رافائل : اونوقت شینچیرو از کجا؟
ایزانا: اما بش داده
رافائل: هوففف
ایزانا: به هر حال خوشحال شدم ک با هم آشنا شدیم
رافائل: منم همینطور...فعلا
ایزانا: فعلا
و ایزانا قطع کرد و گفت : ملکه
منم گوشی زو گذاشتم کنار و رفتم ی خوراکی از یخچال آوردم و شروع ب خوردنش کردم و بعد رفتم ت اتاق داشتم دنس کار میکردم ک صدای دعوا از بیرون میومد خواستم از پنجره نگا کنم ک دیدم شتتت اون اون...
ادامه دارد...
لایک و فالوو
۱۴.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.